«یاد داشتی به یاد بهرام سارنگ»


 

نوشتن از درگذشت دوستان و یاران کار ساده ای نیست آن هم یارانی از آن دست، که گذران عمر را به سودای هنر سپری ساخته اند. بهرام سارنگ دیرگاهی نیست که از سرای خاکی پر کشیده و رفته است و این روزها هر جا که پا می گذاری سخن از نام نیک وی می­رود و خصال نیکویش و جادوی صدایش که بقول فروغ فرخزاد: صدا،صدا و تنها صداست که میماند.

صدای او مانده است برای ایران و ایرانیان به یادگار که گفته اند پیش از این:

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

همیشه شنیدن اینگونه اخبار انسان را در بهتی سنگین فرو می برد با خود میمانی که چگونه این واژه ها را در ذهن خود سبک و سنگین کنی و باز مثل همیشه مرگ بی سر وصدا از راه می­رسد. هیچگاه پیامی نمی­دهد نشانه ای ندارد و درست همان زمانی که منتظرش نیستی از راه میرسد. هنگامه رفتن فرا رسیده است. باز همان چهره های اندوهگین و رنجور را بیاد می آوری و دسته های گل برای تسلیت و غمی جانکاه که لحظه ای آرامت نمی­گذارد. بهرام سارنگ دوستی صمیمی بود. صدایی خوش، خطی خوش و رفتاری خوش داشت. رفتنش از نگاه یاران بیگاه بود و اگر می بود شاید میشد آثار بیشتری از وی شنید و کارنامه پر بارتری را به مردم میهنش تقدیم میکرد. ولی وی گزیده می­خواند و به گاه خویش و هر یک از آثارش بیانگر این نکته است که وی را سودای شهرت نبوده است. از جمله آثار وی می توان به آلبوم سرگشته با رضا شفیعیان، شرح شوق با مهرداد دلنوازی به یاد استاد فرامرز پایور با سیاوش آریا منش و اوینار با همکاری مریم سروش نسب(اسلامی) و... اشاره کرد. وی کنسرتهای بسیاری را نیز با گروههای مختلفی مانند گروه استاد پایور با گروه و همراهی استاد محمد رضا لطفی،گروه موسیقی چکاد، گروه موسیقی استاد رضا شفیعیان و... اجرا کرد.بهرام سارنگ آشنا به سبک آواز قدما و خود از شاگردان اسماعیل خان مهرتاش و محمود کریمی بود. آواز را با حرارت خاصی میخواند و با نگاهی معنوی و عرفانی به موسیقی می اندیشید و در خوشنویسی از شاگردان مرتضی عبدالرسولی بود.

به هر روی، قرار در بُعد زمان و مکان همیشگی نیست و درگذشتن از این زمان و مکان به ناچار روزی فرا خواهد   رسید و بقول بامداد شاعر:

 «از کسی نمی پرسند چه هنگام می تواند خدا نگهدار بگوید

از عادات انسانی اش نمی پرسند از خویشتنش نمی پرسند

زمانی به ناگاه باید با آن رو در رو درآید

تاب آرد، بپذیرد، وداع را، فرو ریختن را، درد مرگ را

تا دگر بار بتواند که برخیزد»

خاطره ای داشتم از بهرام سارنگ و یادگاری از روزهایی در سفر و بقول اخوان ثالث «بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند» ارمغانی از موسیقی برده بودیم برای مردمانی که هوشیارانه به موسیقی می اندیشیدند و تشنه بودند به شنیدن نغمه های موسیقی ایران. این بار به لهستان رفته بودیم.در یکی از قصرهای مجلل اروپا. ما زودتر رسیده بودیم و در انتظار دوستان. ساعتی دیگر به کنسرت مانده بود و آنروز نه سارنگ را حوصله ای مانده بود و نه مرا. دست به ساز  بردم از روی بی حوصلگی برای گذران وقت تا دوستان از راه برسند و انتظار به سرآید. سارنگ نغمه ای در دشتی خواند که بیادگار ضبط کردیم. اطراف کمی شلوغ بود و در رفت و آمد و صدای همهمه و بعد صدای دوستانی که از راه رسیدند و سارنگ فارغ از همه چشمهای مشتاقی که نگاهش میکردند و گوشهایی که صدای رسایش را می شنیدند می­خواند و خواند:

گفتم  غم  عشق یار   دارم  چه   کنم            در دل غم بی شمار دارم چه کنم

گفتا که چو لاله باش و  خاموش بسوز             گفتم   دل داغدار دارم  چه  کنم

گفتا  که  دل از زلف  درازش   برگیر                 گفتم  شب انتظار دارم  چه کنم


این قطعه یادگارٍِِِ آن روز را که بی تکلف و بی پیرایه در میان همهمه و صداهای اطراف ضبط شده است.

بشنوید بیاد بهرام سارنگ.      

 


بهمن رجبی اندیشه ای نو نگاهی متفاوت



هنر مکاشفه ای است در اعماق روح و کنکاشی است بر حصول جاودانگی. نمودی است بر تجلی روحی که در تلاطم و طغیان است. هنر، حکایت دردهای آشکار و نهان انسانها در گذر از پیچ و خم سالیان است. در بیان عشق و مرگ، بودن و فنا و زبان گویایی است بر تمامی دردهای ازلی و ابدی انسانها. هنری که از آبشخور اندیشه های انسانی سیراب شده باشد، متعالی و پرشکوه بلندای طول تاریخ را درمی نوردد. عشق می آفریند و شوریدگی. هنر مفهوم بی منتهای آزادی است و اینگونه است که در غربت و تنهایی پرشکوه انسان زاده می شود، آغاز میگردد و همچنان در بطن جامعۀ انسانی، تأثیر گذار و همراه به پیش میرود و امّا جاودانه است و هیچگاه میرا نیست و در روح و جان نسلها و نسلها باز نواخته میشود.

هنر در شکل بنیادین خود تأثیری است شگرف، که در تعامل با روح والای هنرمند به صورت پدیدۀ ارزشمند هنری ظهور میکند و در میان جوامع انسانی به عنوان نمایندۀ یک تفکّر گسترده می شود. هر اثر هنری بر پایه اندیشه ای ژرف نگر و بر اساس نیازها و ضرورتهای اجتماعی، مسایل پیرامونی و همچنین زاویۀ نگاه هنرمند شکل می گیرد. از اینروست که میراث هنری نسلهای قبل برای ما ارزشمند می نماید. زیرا تمامی میراث گذشتگان، نمایندۀ اندیشه ها و درک و مکاشفه آنها از هستی و زائیدۀ مناسبات اجتماعی آن نسل و آن عصر بوده است.

وضعیت اجتماعی هنرمندان در ایران تا قبل از دوران انقلاب مشروطیت، مبتنی بر وابستگی به اشرافیت و هنری نه آنچنان در خور، با وضعیتی اسفبار بوده است. بویژه در مورد هنر موسیقی که همواره در خدمت شاهان و سلاطین بوده و از آن به شکلی بسیار نازل و پست، مورد استفاده قرار می گرفته است. روح اله خالقی در کتاب سرگذشت موسیقی جلد اول در این باره می نویسد: « در دورۀ ناصرالدین شاه قاجار نوازندگان را عملۀ طرب می نامیدند. واقعاً زهی تأسف که هنرمند همردیف عمله باشد! نوازندگان خاص به لقب پر افتخار عملۀ طرب خاصه نائل می آمدند و نوازندگان عادی را مطرب می نامیدند.» استفاده از واژۀ عمله برای هنرمندان آن دوره (شاید در آن دوران تعابیر خاصی برای این واژه وجود داشته است!) نشانۀ سر سپردن هنرمندان به سرنوشت خفیف و ذلت بار خویش در دربار و در دامان اشرافیت آن روزگار بوده است. ولی بتدریج پس از انقلاب مشروطیت هنرمندان موسیقی نیز بر این نکته وقوف پیدا کردند که نبایست تن به اینگونه حقارت ها داد. فرمان قطع انگشتان درویش خان نوازندۀ تار توسط مشیرالدوله و یا نا فرمانی کلنل وزیری از دستور رضاخان آغازی بر عصر روشنگری هنرمندان موسیقی به شمار میرود.

در این میان، بی اعتبارترین نوازندگان، نوازندگان ساز تنبک بوده اند که توسط عامه به عنوان «دمبکی» خوانده میشده اند. (عنوانی در باب حقارت این ساز و نوازندۀ آن) در این میان نیز افرادی بوده اند که سرنوشت این ساز را با تلاش و مجاهدت های خویش و همچنین با تحمل صدها نیشخند و زخم زبان تغییر دادند. افرادی مانند حسین تهرانی که به عنوان حلقه ای از حلقات تکامل در تنبک نوازی، برای احیاء این ساز زحمات فراوانی را متحمل شد. حسین تهرانی توانست اعتباری نسبی برای ساز تنبک و نوازندگان آن به وجود آورد . در ادامۀ این حلقه دیگران هرکدام به تناسب اندیشه و فراخور احوالات و شرایط خاص خود، در این مسیر قدم نهادند و گام برداشتند. هر کدام از ایشان نیز آثاری نواختند که چگونگی و تأثیرگذاری آن در تکرار دوران داوری خواهد شد. هنرمندانی مانند امیر ناصر افتتاح و ناصر فرهنگ فر و... در این میان بهمن رجبی را می توان به عنوان مردی با نگاهی متفاوت و اندیشه ای نو در سیر تکامل نوازندگی تنبک دید و ارزیابی کرد و شناخت؛ زیرا دقت نظر وی بر مسائل پیرامونی و بینش اجتماعی و هنری وی سبب گردید که وی به عنوان هنرمندی توانا در عرصه نوازندگی تنبک شناخته شود.
هنرمندی که دل در گرو ظواهر هنری نداشته و در اندیشه تکامل و تعالی موسیقی بوده است. البته در اینجا بحث بر سر هیچکدام از نوازندگان تنبک یا برتری و رجحان یکی بر دیگری نیست، بلکه بحث بر سر زاویۀ نگاه این هنرمند بر مسائل اجتماعی است و بحث بر سر آن تفاوتی است که تفاوت می آفریند و بهمن رجبی نمونه بارز این نوع تفکر می باشد. تفاوتی که منشأ تأثیرات اجتماعی و هنری بسیاری گردید و راهی را در پیش گرفت که همانا مسیر تکامل و دستیابی به تکنیکهایی نوین و تحولی بنیادین در ساز تنبک بوده است. تکاملی در جهت سیستم اجرائی و تکامل تکنیکی ساز و در سطوح دیگر اجتماعی، در خدمت بیان تازه ای از تجلیات معنوی، با بار سنگینی از تعهدات اجتماعی.
این بار سنگین را جامعه انسانی بر دوش وی هموار خواهد کرد. هنرمندِ متعهد در پی پاسخگویی به سلایق موسیقایی دیگران نیست، زیرا که اینگونه زیستن عرضه کردن خویش برای دیگران است و دور از شأن ذاتیِ هنری انسانی است. «هنرمند» در پی تجربه کردن وجوه ناشناخته خویشتن است و به مانند طراحی است در مسیر متعالی اندیشیدن. «هنرمند» تابع شرایط نیست، بلکه اوست که شرایط جدیدی را بوجود میآورد. زیرا که دیگر در روزگار ما هنرمندان و نوازندگان از شغل شریف نواختن در پشت درب اتاق خواب شاهان و سلاطین محروم شده اند و دیگر عهد قاجار و طی طریق به شیوۀ نوازندگان قاجار به پایان رسیده است. همواره این نکته را بر یاد داشته باشیم « هر چند که ظرافتهای هنری و میراث نیاکانمان ستودنی است ولی جهل نیاکانمان هرگز».

باز سازی آثار گذشتگان نیز فقط به منظور پاسداشت از اندک کسانی است که در سیر تکاملیِ فرهنگ موسیقی ایران در فضای بسته و تاریک فرهنگی آن زمان رنج برده اند. آنان همیشه در اقلیت بوده اند و اکثریت را همیشه کسانی تشکیل داده اند که موسیقی پیشۀ کسب و کارشان بوده است و دریغ و درد امروز نیز هم! پیش قراولان این حرکت های پیشرو همواره تنهاترین و در عین حال بزرگترین آنها بوده اند. کلنل وزیری در پاسخ به آنهایی که می گفتند:« وزیری موسیقی ما را ازبین برد.» گفته بود: « اگر منظورتان از موسیقی ایران همان نغمه هایی است که شما در مجالس لهو و لعب می نوازید، همان بهتر که از بین برود.» بهمن رجبی از جایگاه نوازنده ای نوگرا با دیگران سخن می گوید با اعتقاد به تکاملِ نظام موسیقی ایران و با دیدگاهی کاونده و نگاهی مردم شناسانه.

هستند کسانی که مانند وی دردهایی دارند که به قول صادق هدایت: «روح را آهسته در انزوا میخورد و می تراشد» و همواره نیز هستند کسانی که بر سَبیل عقاید جاری به اینگونه دردهای انتزاعی بشریت با دیده شکاک و با تمسخر بنگرند. دیدگاه اینگونه هنرمندان همواره بر پایۀ احساس مسئولیت در برابر نسلی است از نامدگان و پاسداری از میراث گرانبهای نسلی است از رفتگان، در تلاش برای همۀ دغدغه های انسانی و اساسی همۀ بشریت و همۀ نسلها. در اینجا تنها سخن از فرد نیست که از همۀ انسانیت است. هنرمند است آنکه دلش بر غم تمامی کودکان آوارۀ دنیا گرفته است. ساز تنها وسیله ای برای بیان دردهای ناگفتۀ انسانی و نه هیچگاه هدفی است در خور اعتنا. که اگر برای احتیاجات مادی و کسب شهرت های بیهوده و پوشالی باشد، سوداگرانی نغمه فروش بیش نخواهیم بود.

در بیان دستاوردها و آنچه در طی این سالها در سیر تکامل هنر تنبک نوازی ایران در مکتب بهمن رجبی روی داد می توان به مواردی خاص اشاره کرد: *احیاء سیتم یک خطی برای آوانگاری ریتمها.

*بررسی ریتمهای مطربی از دیدگاه جامعه شناختی همراه با نوآوریهای مناسب و طراحی های پیچیده و خلاقانه.

*تاثیرپذیری از اکثر گذشتگان و معاصرین خود و باز پرداخت نواخته های آنها با معیارهای زیبایی شناسانه و منطبق بر منطق ساختاری مکتب رجبی. *تأثیرپذیری از زیبائیهای یک اثر و بکارگیری آن در نوازندگی تنبک.

*بکارگیری و بوجود آوردن ریزهای شانزده گانه متعدد که تنها پنج نوع آن توسط گذشتگان نواخته میشده است که عبارتند از: «ریز دو انگشتی ساده یا ریز تیمپانی»،«ریز دو انگشتی بشکنی»،«ریز نه انگشتی»،«ریز ده انگشتی یا ریز پرتر»،«ریز دو انگشتی ساده عکس و برگردان»،«ریز دو انگشتی مضاعف»،«ریز دو انگشتی سه بر دو»،«ریز دو انگشتی دو بر یک»،«ریز دو انگشتی یک بر دو»،«ریز هشت انگشتی»،« ریز هشت انگشتی روی پوست»،«ریز هشت انگشتی روی چوب»، «ریز هشت انگشتی ترکیبی یا مختلط»،«ریز هشت انگشتی بشکنی»،«ریز هشت انگشتی ناخنی روی پوست»،«ریز شلاقی یا ریز زور خانه ای»

*تنوع ترکیب های مختلفِ بکار گرفته شده و انسجام و ظرافت ریتمهای گوناگون با یکدیگر.

*طراحی موتیف های هدفمند ریتمیک و بسط و گسترش آنها در قالب ریتم های متفاوت.

*استفاده از فرم های ساختاری موسیقی مانند واریاسیون.

*اجراء قطعه بدیع و پر تکنیک «گفتگوی چپ و راست» که به عقیدۀ نگارنده این قطعه نمادی از ظرافت های نهفته در مکتب تنبک نوازی بهمن رجبی است .

*تداعی و تجسم ریتمیک ملودیهایی مانند «در قفس» اثر ابوالحسن صبا و یا طراحی بخشهای ریتمیک «سواران دشت امید» اثر حسین علیزاده.

*استفاده از ریتم ملودیهای ساده و عامیانه مانند«اتل متل توتوله» و پردازش آن با تکنیکی پیشرفته.

*وسعت دادن کمی و کیفی به ظرافت کاری های تنبک.

*ایراد سخنرانی های مختلف برای شناساندن ارزشهای علمی و عملی ساز تنبک مانند زیبایی شناسی ، بررسی حکومت رابطه بر ضابطه در نظام موسیقی ایران و ... .

*راهنمایی و تشویق هنرجویان برای مطالعه و دست یافتن به بینشی هنری در کنار دانش هنری.

*نگارش کتابهایی برای دوره های ابتدایی،متوسطه و عالی و فوق عالی .

*نگارش کتاب « تنبک و نگرشی به ریتم از زوایای مختلف» و...

هنر، سر فصلی شکوهناک و تجلی روحی پر غرور است، بر مدار درک و مکاشفه و معنا، در مسیر زیستنی از اینگونه ژرف و سرفراز و همواره تنها و تنها و تنها...

یاد داشتی بر فیلم سنتوری اثر داریوش مهرجوئی

                      

با نام پر آوازه داریوش مهرجوئی از روزگار کودکی آشنا بودم. نام وی با سینماگران و روشنفکران زمانه ما همراه بود. هنرمندانی پیشرو که به اعماق روح پر تکاپوی انسان آشنا بودند. مسائل و مشکلات جامعه فقر زده ایران را می شناختند با فلسفه و مسائل روانشناختی عصر خود آشنا بودند و انسان را در زاویای مختلف درگیر با چالشهای  روحی و روانی و اجتماعی می دیدند. تلاش این هنرمندان بیان تمامیت روح انسان بود. در سالهایی که فضای اجتماعی و سیاسی ایران دستخوش تحولات، دگرگونی و کشمکش های بسیار بغرنج تاریخی است ( دهه چهل و پنجاه )  سینمای ایران مردم را در خوابی خوش فرو میبرد. کپی برداری از فیلمهای هندی، رقص و آواز، رواج موسیقی کاباره ای و رنگ باختن ارزشهای هنری در موسیقی و سینما و سایر هنرهایی که می توانند در این میانه نقشی داشته باشند. شخصیتهای فیلمهای فارسی الگوهای مضحکی هستند برای بسیاری از جوانان بی هدف و سر درگم آن روزگار و هنوز هم بسیاری از این فیلمها در بسیاری از کانالهای ماهوره ای پخش میشود. تو گویی که اینان هیچگاه در زمان حال زندگی نمی کنند و لمپنیسم گذشته سینمای ایران را همچنان نشخوار میکنند. در چنین شرایطی که این نوع سینما مخاطب بسیاری دارد ( مانند امروز ) و فرهنگ کاباره ای در میان عامه مردم رواج یافته و بر سر در سینماهای ایران اسامی فیلمهای عامه پسند به وفور دیده میشود، تنها تنی چند از سینماگران همچون « داریوش مهرجوئی » نامی درخشان در سینمای ایران داشتند که در آن شب تاریک، کورسوی امیدی رو به روشنائی بودند.« فیلم گاو » با برداشتی از« عزاداران بیل » اثر زنده یاد « غلامحسین ساعدی » روایتی بود از زوال انسان در پیچ و خم زندگی روستائی و سیتم فئودالی، رنج زیستن در فقر و بیماری و ترس از دست دادن یگانه ابزار کار، هراس از مرگ و اینها همه از مسائلی بودند که روشنفکر زمانه ما با آن درگیر است و با آن دست و پنجه نرم میکند. « فیلم گاو » توجه بسیاری از مردم و هنرمندان و روشنفکران را به خود جلب کرد. درد نگار، فقر نگار و بی پروا و زمخت، که عمق فاجعه را بخوبی نشان میداد. 

 آنسوی روح مهرجویی درگیر عرفان است و فلسفه. چه خوش نگاهی دارد به موضوع عشق و ایمان در فیلم درخشان و تکرار ناشدنی« هامون » همراه با بازی جاودانه زنده یاد« خسرو شکیبایی » بارها و بارها آن فیلم را دیده ام و هنوز هم پس از گذشت بیست سال برایم تازگی دارد.« هامون » در سالهایی ساخته شد که گرایش به مسائل عرفانی به دلیل شرایط خاص و بحرانی آن روزها در ایران رواج پیدا کرده بود.« هامون » در نظر من اوج به ثمر نشستن سلوک مهرجوئی بود. من سالکی را میدیدم که در سماعی عارفانه به مرزهای تازه ای پای میگذارد.« هامون » چشم اندازی تازه بود بر عشق و ایمان و عدم قطعیت در باورهای انسانی، به بن بست رسیدن روشنفکرانی که در دایره روزمره گی به گرد خویش می گردند. جامعه ای در حال گذر و پر شتاب رو به مقصدی نامعلوم. در نبود و فقدان معنویت و محرومیت های فرهنگی. در این فیلم عشق و ایمان به شکلی ناب با بیانی تازه به ظهور میرسد.« هامون » با عشقی سمبلیک و اسطوره ای، در جذبه ای عارفانه با تأثیر از آموزه های معنوی استادش در جستجوی خویشتن است. زبان انسانهایی که بگونه ای متفاوت می اندیشند و کسی ادبیات و گفتار و اندیشه ایشان را نمی شناسد. در فضایی رومانتیک با اشعاری آشنا از شاملو و نیما که به موقع و بجا بر زبان بازیگر فیلم جاری میشود که تا حدودی یادآور زبان آشنای روشنفکران آن روز است. نوستالژی آشنا و نهفته در داستان فیلم انسان را مجذوب میکند، زیرا مهرجوئی از عناصر خاصی کمک میگیرد که در جامعه سنتی ما که فکر میکند بسوی مدرنیسم پیش میرود، همواره نقش بازی میکنند و کارکرد بسیاری دارند. این فیلم پرداختی بسیار زیبا دارد و موسیقی آن با تأثیر و برداشتی از تمهای « یوهان سباستیان باخ » رنگی بسیار روحانی و عرفانی یافته است. تلاش برای تکرار این تجربه، در فیلمهای بعدی مهرجوئی نیز دیده میشود. به عبارتی سعی شده است که این روایت نامکرر عشق و ایمان و عرفان با زبان دیگری در آثار مهرجوئی تکرار شود.

                        

... و اما فیلم سنتوری. شاید نوشتن درباره این فیلم کمی تازگی خود را از دست داده باشد. ولی این یادداشت را بتازگی بعد از دوباره دیدن این فیلم نوشتم. من در خود نمی بینم که وارد حیطه موضوعی تخصصی همچون سینما و مسائل فنی سینما و فیلم گردم که آن نه در صلاحیت من است و نه در دانش من ولی از آنجائی که موضوع و محوریت این فیلم درباره نوازندگان موسیقی ایرانی است،  نکاتی چند نظرم را بخود جلب کرد که فکر میکنم نوشتن آن ضروری است. البته که این انگشت نهادن بر خطاها و ضعفهای روشنفکران نیست و نخواهد بود. آنچه از فیلم سنتوری انتظار میرفت چیزی بود در حد آثار گذشته داریوش مهرجویی. یعنی ژرف نگر و عمیق و بطور کامل ملموس و حقیقی. ولی آنچه دیده شد نه به زعم من بلکه از نگاه بسیاری از هنرمندان موسیقی که در گفت و شنود درباره این فیلم شاهد آن بودم، آنگونه که انتظار میرفت به نظر نرسید. شخصیت نوازنده سنتور به عنوان نماینده ای از موسیقی ایران هیچگاه ازسوی یک موسیقیدان پیشرو آن هم در شرایط فعلی موسیقی ایران پذیرفته نخواهد بود. شاید این بزرگترین انتقادی است که بر این فیلم وارد است. ساخت یک شخصیت سمبلیک از هنرمندان موسیقی ایران با آنچه در فیلم دیده شد منطبق نیست. موسیقی فیلم بسیار سطحی و سبک و موارد استفاده آن همان مجالسی است که در فیلم دیده میشود. بطور کلی  فضایی غیر واقعی از شرایط موسیقی ایرانی در فیلم بوجود می آید که گویی هنرمندان موسیقی ایران همانهایی هستند که در فیلم نشان داده میشوند. در میان هنرمندان موسیقی ایرانی هنرمندان بسیاری هستند که شرایط اجرای موسیقی در ایران برای آنها مهیا نیست ولی با جدیت تمام کار میکنند. قطعاتی بسیار ناب نوشته اند که بیان کننده رشد و تعالی موسیقی و موسیقیدان امروز است و فرهنگ موسیقی را به آنگونه که می اندیشند تبیین و تعیین میکنند. بسیار مطالعه میکنند و می نویسند و می نوازند و در همین تنگنای موسیقی امروز با تلاش بی وقفه ای به کار مشغول هستند و نه تنها در ایران بلکه حتی در سایر نقاط جهان راوی فرهنگ موسیقی هنری قدیم و امروز ایران هستند و در ضمن هرگز به افیون و مواد مخدر روی نیاورده اند. چهره سنتوری با نوعی از موسیقی بسیار سبک چهره مسخ شده یک هنرمند موسیقی ایران است. بسیارند هنرمندانی که در تنگنا و در بدترین شرایط رشد کرده اند و بالیده اند فرزند فقر و تنگدستی بوده اند و اکنون نیز به شایستگی در عرصه موسیقی ایران تأثیر گذار به پیش میروند. صحنه های تکان دهنده و دستمالی شده و چرک از تزریق معتادان به مواد مخدر که به هیچ روی جماعت طرفدار فیلم مهرجوئی را برنمی تابد. نه اینکه این صحنه ها را ندیده باشیم و از آن بیخبر باشیم بلکه این چهره ای نیست که می بایست آنرا در فیلمی از مهرجوئی از هنرمندان موسیقی ایران به نمایش بگذاریم. آن هم در شرایطی که از هر سوئی موسیقی هنری ایران مورد انتقاد قرار میگیرد. این تصویر برای موسیقیدان امروز آن هم این چنین خوار، زیبنده و در خور نخواهد بود. شاید در میان نسل گذشته موسیقی ایران این مسائل رواج بیشتری داشت، که داشت چرا که معلول شرایط نابسامان فرهنگی آن روزگار بودند  و در میان نسل امروز هم کسانی باشند که گرفتار افیون و بنگ باشند،که هستند و باز معلول همان شرایط، به شکلی دیگر آن هستند. ولی این تخدیر و سستی تنها در میان موسیقیدانان نیست بلکه در تمامی اقشار جامعه وجود دارد و محدود به هنرمندان موسیقی و یا غیر موسیقی نمی شود. هیچیک از بازیهای بازیگران درخشان نیست و در ضمن شخصیت « زن هنرمند »  نیز در این فیلم مخدوش است. زنی که در میهمانی های شبانه ساز می نوازد و در بدترین شرایط همسرش،  او را رها کرده یار دیگری برگزیده و عزم رفتن به کانادا یا هر جای دیگر میکند. البته اینها چیزهایی است که در میان نسل امروز و در این روزگار بسیار دیده میشود و محصول جامعه ای است که فرهنگ در آن تنها به شکل یک واژه مورد استفاده قرار میگیرد جامعه ای که در اساس، خود را و ارکان فرهنگی خودش را نمی شناسد و باور ندارد. من هیچگاه شخصیت زن در رمان بی نظیر جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی را فراموش نمی کنم. مرگان در جای خالی سلوچ تنها در انتظار مردش که رفته است برای کار و بیگاری.  با رنج و سختی فراوان روزگار میگذراند وفادار و استوار. بی حضور همسر در جدال با سختیها.

شخصیتهای فیلم سنتوری الگوهایی نیستند که به جوانان ما، استواری و استقامت، مناعت طبع و بی نیازی در هنر را بیاموزد. انگار که هنوز چهره هنرمندان موسیقی از سوی دیگر هنرمندان به شایستگی شناخته نشده است. و انگار همان چهره زشت و معلول موسیقی کاباره ای مهری است بر پیشانی نوازندگان . چرا هنرمند را در شکل متعالی آن جستجو نمی کنیم؟ تأثیرگذار و پیشرو، آشنا با مسائل انسان و درگیر و در حرکت با جریانهای اجتماعی؟  البته این پذیرفته است که در این شرائطی که امروزه در موسیقی ایران بوجود آمده است، بسیاری از هنرمندان از فرهنگ موسیقی فاصله گرفته اند. بسیاری روح و ذات هنر را نمی شناسند. برای هنرمند بودن تربیت نشده اند. مطالعه ای چندانی در مورد جریانات موسیقی و دیگر جریانات فرهنگی و اجتماعی جهان و حتی اطراف خودشان را ندارند و در جای خود می توان در مورد دلایل آن به تفصیل به بحث و گفتگو پرداخت. 

واژه« سنتوری » نیز اشاره به خفیف بودن و کم انگاشتن یک نوازنده سنتور است مانند دمبکی، لوطی و...داریوش مهرجویی می توانست از قابلیتهای تکنیکی و احساسی و همچنین ارزشهای موسیقایی نوازنده توانایی  مانند « اردوان کامکار » استفاده ای بهتر ببرد و از او موسیقی خاص خودش را خواستار باشد که بنظر من جریان تازه ای در سنتور نوازی ایران است و آن نوع موسیقی که در فیلم شنیده شد، از عهده هر کس دیگری بر می آمد. بطور کلی فیلم « سنتوری » از این دید   نمی تواند به عنوان فیلم برجسته ای به شمار آید هر چند که چیزی از ارزشهای هنری و کارنامه درخشان  داریوش مهرجوئی نخواهد کاست.